سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عاشقان علی
قالب وبلاگ

رفتم داخل سنگر دیدم حاج مهدی غم بقل گرقته نشسته..
اخلاقش میدونستم چجوریه وقتی دلش میگرفت با کسی حرف نمیزد اما احترام بزرگترو همیشه داشت..
رفتم ازش سوال کردم  حاج مهدی چی شده لبخند زد گفت پدر هیچی نشده...
به خاطر کشیش بودن من در تهران و اومدن  به جبهه ها دفاع از پدر به  طبع همه پدر میگفتن به من.
دیدم پاکت دستشو
مهدی تعریف کرد که آره این پاکت عکس بچه خودکه عباس اسمش .2 ماه از تولدش میگذرد الان عکس به دستم رسیده.
گفتم :خدا نگه داره واست یه دعا از انجیل خوندم معنی کردم وگفتم خوب حاجی این غم نداره که
یه نگاهی کرد گفت میترسم نگاه کنم به این عکس نگاه پسرم بالهای پرواز منو از من بگیره.. اینو گفت رفت..
شب مهدی بچه های تخریب رفتند واسه اینکه واسه عملیات معبر باز کنند ..
بچه های تخریب فقط 2 نفربرگشتن..
از اونا سوال کردم مهدی کجاست؟ نگاهی کردند گفتند : مهدی همانند مادرش زهرا سوخت پرپر شد..
تعجب کردم جریان مادرشو پرسیدم از بچه ها ...
اونا هم برام تعریف کردن از اون روز که روز شهادت حضرت زهرا بود مسلمان شیعه شدم..
وا دانستم که سید مهدی مثل مادرش بچه اش رو ندید آرام آرام تنش روی مین والمری سوخت هیچ دمی فریاد نزد ..از جسمش هیچی نماند ...
بعد چند سال هنوز او معبر باز نشده است....

سلامتی امام خامنه ی صلوات...

حجت مقدم(hm411250)


[ جمعه 90/2/9 ] [ 2:34 عصر ] [ HM411250 ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

لینک دوستان
لینک های مفید
EmamHadibanner
<
امکانات وب


بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 12
کل بازدیدها: 184401